معنی حرف تمسخر
لغت نامه دهخدا
تمسخر. [ت َ م َ خ ُ] (ع مص منحوت) لاغ و فسوس و سخره. رجوع به فسوس کردن شود (از ناظم الاطباء).
تمسخر کردن
تمسخر کردن. [ت َ م َ خ ُ ک َ دَ] (مص مرکب) فسوس ولاغ کردن و مسخره نمودن مر کسی را. (ناظم الاطباء).
قابل تمسخر
قابل تمسخر. [ب ِ ل ِ ت َ م َ خ ُ] (ص مرکب) مسخره پذیر. درخور استهزاء.
حرف
حرف. [ح ِ] (ع مص) کسب کردن. (غیاث).
حرف به حرف
حرف به حرف. [ح َ ب ِ ح َ] (ق مرکب) طابق النعل بالنعل. حذو نعل بنعل. حرفاً بحرف.
- حرف به حرف خواندن، بدقت و بتمام خواندن:
زن زنی بود کاردان و شگرف
آن ورق بازخواند حرف به حرف.
نظامی (هفت پیکر ص 211).
فرهنگ معین
(تَ مَ خُ) [ع.] (مص م.) مسخره کردن، ریشخند زدن.
فرهنگ عمید
مسخره کردن، ریشخند کردن،
مترادف و متضاد زبان فارسی
استهزا، تیبا، ریشخند، فسوس، لودگی، مسخره، ریشخند کردن، مسخره کردن، دست انداختن، شوخی، لودگی
فرهنگ فارسی هوشیار
مسخره کردن
تمسخر آمیز
ریشخند آمیز چشمکای (صفت) توام باتمسخر مسخره آمیز: ((با لحن تمسخر آمیزی گفت. . . ))
فرهنگ واژههای فارسی سره
ریشخند
فارسی به انگلیسی
Flippancy, Gibe, Jeer, Mockery, Ridicule, Sarcasm, Scoff, Smirk
فارسی به عربی
احتقر، ازدراء، اسخر، سخریه
معادل ابجد
1588